ابوايّوب انصارى: خالدبن زيدبن كُلَيب خزرجىازتيره بنىمالك[1] و ميزبان پيامبر(صلى الله عليه وآله)درمدينه
او از اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله)و شيعيان امام على(عليه السلام)به شمار مىرود. نسب او به بنىنجار از تيرههاى قبيله خزرج مىرسد. مادرش از نوادگان امرؤالقيس شاعر و يكىاز همسرانش دختر «زيدبنثابت» بود. از گذشته پيش از اسلام ابوايوب، اطلاعى دردست نيست. وى جزو هفتاد نفرى بود كه از يثرب به مكّه آمد و در بيعت «عقبه دوم» با پيامبر پيمان بست تا ازحضرت دربرابر دشمنانش حمايت كند.[2] آن چه مايه افتخار جاودانه او و احترام مسلمانان به وى شده، ميزبانى از رسول خدا در نخستين سال هجرت* است كه با وجود درخواستهاى فراوانِ ديگر مسلمانان، نصيب او شد.[3] ابوايّوب كه خود را مصداق آيه «انفِروا خِفافاً و ثِقالا = در راه خدا [با دشمنان او]بجنگيد؛ خواه بر شما آسان باشد خواه دشوار» (توبه/9،41) مىدانست. در همه جنگهاى مسلمانان ـ به جز يك مورد كه به سبب جوان بودن فرمانده سپاه (يزيدبنمعاويه) از جنگ كناره گرفت ـ شركت كرد؛[4] البتّه جزئيات دقيق شركت او در همه اين جنگها در منابع تاريخى ذكر نشده است. نام او در غزوههاى بدر، اُحدوخندق ديدهمىشود.[5] پسازشكست مسلمانان در غزوه «احد» كه عبداللّهبنأُبىّ، رئيس منافقان مدينه، مسلمانان را شماتت مىكرد، ابوايّوب پيشاپيش كسانى بود كه به كمك عبادةبنصامت، او را از منبر پايين آورده، از جاىگاهش بيرون راندند. در واقعهاى كه منافقان در مسجد مدينه به تمسخر مسلمانان پرداخته بودند، ابوايّوب نخستين صحابى پيامبر(صلى الله عليه وآله)بود كه به فرمان حضرت گردن نهاد و بهسراغ بعضىاز منافقان هم قبيلهاش رفته، آنها را از مسجد بيرون انداخت كه پس از او، اصحاب ديگر نيز با ديگر منافقان چنين كردند.[6] سخنان ابوايوب در حمايت از خلافت امام على(عليه السلام)پس از رحلت پيامبر در جمع انصار و مهاجران در «سقيفهبنىساعده» موجب شد تا ابوبكر براى رها كردن خلافت تصميم بگيرد.[7] ابوايّوب به اين نيز بسنده نكرد و با گروهى از صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله)تصميم گرفتند تا ابوبكر را از منبر رسول خدا به زير آورند؛ امّا چون پس از مشورت با امام على متوجّه شدند كه حضرت، مأمور به صبر و سكوت است، از تصميم خود منصرف شدند.[8] از چگونگى حضور او در جنگهاى ردّه در عهد خلافت ابوبكر (سالهاى11 ـ 13ق) اطلاعى در دست نيست. احتمالا بعضى از روايات كه از عدم خروج او از مدينه پساز وفات رسول خدا(صلى الله عليه وآله)تا خلافتامام على(عليه السلام)خبر مىدهد، مربوط به اين دوره باشد.[9]ابوايّوب، در عهد خلافت عمر(13 ـ 23ق) در بخشى از فتوحات شام شركت داشت.[10] وى، در سال 35 قمرى كه خانه عثمان به محاصره مخالفانش در آمد، به امر امام على چند روزى امامت جماعت مدينه را به عهده گرفت.[11] پس از قتل عثمان و طرح مسأله جانشينى او، ابوايّوب مانند ديگر هواداران امام على، با اين استدلال كه امر خلافت دچار فساد شده و بايد اصلاح شود، از امام خواست تا خلافت را بپذيرد.[12] او گواهى داد كه حديث غدير را درباره امام على از پيامبر شنيده است.[13] با آغاز نبرد «جمل» فرمانده هزار نفر از سوارانِ سپاه امام بود[14] و در «صفيّن» از خود رشادتى نشان داد كه امام را به شگفتى واداشت.[15] در نهروان، فرمانده گروهى از سپاه امام و مأمور گفتوگو با خوارج بود تا پرچم امان را در دست گرفته، ايشان را به صلح فراخواند.[16]
ابوايّوب، در پاسخ به اين پرسش كه چگونه با اهل قبله به جدال برخاستهاى، گفت: اين خواسته پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)بود تا همراه امامعلى(عليه السلام)با«ناكثين»، «قاسطين» و«مارقين»بجنگم.[17] درسال 38قمرى، به فرمان امام على(عليه السلام)امير مدينه شد[18] و امارتش تا سال 40 قمرى ادامه يافت. در اين سال، به دنبال حمله «بُسربنارطاة» فرمانده سپاه معاويه به مدينه، ناگزير به ترك شهر شد و به كوفه آمد.[19] از سخنان او در تحريك و تشويق مردم به حمايت از امامعلى(عليه السلام)چندروز پيشاز شهادت حضرت، چنين به نظر مىآيد كه تا پايان حيات امام در كوفه باقى مانده است.[20] از زندگى ابوايوب پس از شهادت امام على جز رواياتى درباره حضور او در نبردهاى سالانه مشهور بهصايفه (تابستانى) بر ضدّ روميان، آگاهى چندانى در دست نيست.[21] ابوايّوب را بايد در زمره راويان احاديث نبوى نيز برشمرد. كسانى چون ابنعبّاس، بُراء بن عازب، سعيد بن مسيّب، عروةبن زبيرو ديگران ازاو حديث نقل كردهاند.[22] وى ذوقى شاعرانه داشت كه از خلال اشعارش در نبرد صفّين آشكار مىشود.[23] ابوايّوب يكى از پنج انصارى است كه در عهد رسولخدا(صلى الله عليه وآله)به گردآورى قرآن پرداختند.[24] در عهد خليفه دوم، معلّم قرآن شناخته شد[25] و در سالهاى پايانى عمرش هنگام محاصره قسطنطنيه، چون شنيد واژه «تهلكه» در آيه 195 بقره/2 (...وَ لاتُلقوا بِأيديكُم إلَى التَّهلُكَةِ) به اشتباه بر عمل سرباز مسلمانى كه به سوى دشمن حمله مىكند تطبيق مىشود، به تفسير درست آيه پرداخت و هلاكت مورد اشاره در آيه را به كسانى مربوط دانست كه در برابر زندگى و ثروت دنيا، از پيامبر(صلى الله عليه وآله)و خدا دست مىكشيدند.[26]
ابوايّوب سرانجام هنگام محاصره ديوار شهر قسطنطنيه در سال 49 يا 52 قمرى درگذشت و بنابر وصيّتش، در پايانىترين نقطه خاك دشمن كه سپاه اسلام به آنجا مىرسيدند، مدفون شد.[27] بر پايه روايتى ديگر، ابوايّوب روايتى را از پيامبر نقل كرد كه در آن، از مدفون شدن مردىصالح در كنار ديوارهاى قسطنطنيه خبر داده شده بود و ابوايّوب مىخواست همان نيك مرد باشد.[28] گويا مزار وى مورد احترام مسيحيان و مسلمانان بوده است.[29] با توجّه به سابقه روشن ابوايوب انصارى در دفاع از امام على(عليه السلام)عالمان شيعه حضور او را در سپاهى به فرماندهى يزيدبنمعاويه، يا به انگيزه تقويت اسلام در برابر كافران[30] و يا به دليل اجازه امام معصوم به او دانستهاند.[31]
ابوايوب در شأن نزول:
1. مضمون آيات 12 و 16 نور/24 (لولا إذ سَمِعتُمُوهُ ظَنّ المُؤمِنونَ و المُؤمِنـتُ بَأنفُسِهِم خَيراً و قالوا هذا إفكٌ مُّبينٌ * وَ لَولا إذ سَمِعتُمُوهُ قُلتُم ما يَكونُ لَنا أن نَّتَكَلّمَ بِهذا سُبحـنَك هذا بُهتـنٌ عَظِيمٌ) به ماجراى «افك*» مربوط است كه درباره يكى از همسران رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نازل شده و در آنها، مؤمنانى كه چنين بهتان و افترايى را نپذيرفتند، ستايش شدهاند. برخى مفسّران، اين دو آيه را درباره واكنشى مىدانند كه ابوايّوب هنگام شنيدن ماجراى افك از خود نشان داد و آن را انكار كرد.[32]2. آيه 61 نور/24: «... وَلاعَلى أنفُسِكمأن تَأكُلوا مِن بُيوتِكم...أو ما مَلَكتُم مَفاتِحَه أو صَديقِكم... = بر شما حرجى نيست اگر از خانه خود يا خانهاى كه كليد آن در دست شما است يا خانه دوستتان چيزى بخوريد.» بر اساس روايتى، ابوايّوب در غياب يكى از صحابه كه در جنگ شركت كرده بود، سرپرست خانوادهاش شد و چون به خانهاش پاگذاشت، از طعام او خورد؛ سپس نگران شد و در پى اين قضيه، آيه 61 فرود آمد.[33] گذشته از اين كه موضوع به ابوايّوب اختصاص نداشته و درباره ديگران نيز گفته شده،[34] اين روايت با نقل منابع تاريخى درباره حضور او در همه جنگهاى زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)منافات دارد، مگر اين كه احتمال دهيم مقصود از همه جنگها، غالب آنها بوده يا اين كه مراد از جنگها صرفاً «غزوهها» بوده است و اين مورد خاص را از سريّهها به شمار آوريم.
3. آيه 5 انفال/ 8: «كَما أَخرَجَكَ رَبُّكَ مِن بَيتِكَ بِالحَقّ وَ إنَّ فَريقاً مِنَ المُؤمِنين لَكـرِهونَ = آنچنان بود كه پروردگارت تو را از خانهات به حق بيرون آورد؛ حال آن كه گروهى از مؤمنان ناخشنود بودند.» براساس روايتى كه ابوايّوب نقل كرده، خود و انصار را از مؤمنانى دانسته كه با شنيدن خبر ورود سپاهيان مشرك مكّه در منطقه بدر، اعلام كردند كه توان جنگيدن با آنها را نداشته، از اين رويارويى كراهت دارند.[35]
منابع:
الاحتجاج؛ اختيار معرفة الرجال؛ اسدالغابة فى معرفة الصحابه؛ الاصابة فى تمييز الصحابه؛ الامالى، مفيد؛ انساب الاشراف؛ البداية و النهايه؛ تاريخ الامم و الملوك، طبرى؛ التاريخ الصغير؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ الجمل، مفيد؛ الدرّالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ الطبقات الكبرى؛ العقدالفريد؛ الفتوح؛ الكامل فى التاريخ؛ مروج الذهب؛ معجم رجال الحديث؛ المعيار و الموازنه؛ المغازى؛ المقفّى الكبير؛ وقعة صفين.محمد باغستانى
[1] تاريخ طبرى، ج2، ص447.
[2] الطبقات، ج3، ص369.
[3] تاريخ طبرى، ج2، ص8.
[4] الطبقات، ج3، ص369.
[5] الطبقات، ج3، ص369.
[6] المغازى، ج1، ص318.
[7] الاحتجاج، ج1، ص199.
[8] همان، ص186 و 187.
[9] المقفّى، ج3، ص726.
[10] تاريخ طبرى، ج2، ص588.
[11] همان، ص694.
[12] الجمل، ص128.
[13] اسدالغابه، ج6، ص126.
[14] مروجالذهب، ج2، ص396.
[15] الفتوح، ج 3، ص 34 و 35.
[16] الكامل، ج3، ص345.
[17] البداية و النهايه، ج7، ص244؛ المعيار و الموازنه، ص37.
[18] انسابالأشراف، ج2، ص382.
[19] تاريخ طبرى، ج3، ص153.
[20] الأمالى، ص146 ـ 148.
[21] الطبقات، ج3، ص369.
[22] اسدالغابه، ج2، ص122.
[23] وقعة صفّين، ص368.
[24] التاريخ الصغير، ج1، ص66.
[25] همان.
[26] جامعالبيان، مج2، ج2، ص279.
[27] الطبقات، ج3، ص370؛ الاصابه، ج2، ص201.
[28] العقدالفريد، ج4، ص337.
[29] الطبقات، ج3، ص370.
[30] اختيار معرفة الرجال، ص38.
[31] معجم رجال الحديث، ج7، ص24.
[32] جامعالبيان، مج10، ج18، ص128.
[33] الاصابه، ج 2، ص 201.
[34] الدرّالمنثور، ج6، ص225.
[35] الدرّالمنثور، ج4، ص14.